کد مطلب:148735 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:256

جنگ عبدالله بن عمیر کلبی با سالم
وقتی عبدالله بن عمیر یسار را كشت و همآورد خواست، بایستی مردی دیگر از سپاه بین النهرین به جنگ او می رفت. اگر دیگری از آن سپاه به جنگ عبدالله نمی رفت دلیل بر این شمرده می شد كه از او می ترسند و چون از وی بیم دارند، لاجرم، مردانی كه در سپاه بین النهرین هستند، چون كودكان می باشند و عبدالله آن ها را چون مردان جنگی به شمار نمی آورد و با یك حمله، همه را نابود می كند و سپاه بین النهرین را از بین می برد. اما اگر عبدالله بن عمیر كلبی بعد از این كه همآورد دوم وارد میدان نشد به سپاه خود ملحق می گشت و به حسین (ع) می پیوست دلیل بر این بود كه او از سپاه بین النهرین می ترسد و از (كودكان) كه بیم دارند به جنگ او برود وحشت می كند.

قوانین جنگ كه بر كاغذی نوشته نشده بود اما همه از آن اطلاع داشتند عبدالله بن عمیر كلبی را مكلف می كرد كه بعد از این كه انتظار همآورد دوم را كشید و او نیامد به سپاه بین النهرین حمله ور شود. وی بایستی با حمله خود به مردان آن سپاه بفهماند كه در بین آنها یك مرد وجود ندارد و اگر وجود می داشت به جنگ او می آمد. ما امروز نمی توانیم این طرز فكر را بپذیریم و جنگ را مطیع این قانون كنیم. ولی عرب بادیه در جنگ این طور فكر می كرد و از این قانون پیروی می نمود و باید تصدیق كرد كه این اسم از روحیه مردانگی سرچشمه می گرفت.

بعد از این كه اسلام وسعت گرفت و از حدود عربستان خارج شد بعضی از اقوام از رسم جنگی اعراب، برای این كه جنگ را طولانی كنند استفاده می كردند و از جمله سردار مدافع شهر (ممفیس) از آن رسم استفاده كرد و مدت 9 ماه جنگ را طولانی نمود.

ممفیس پایتخت شمالی مصر بود و در زمان خلافت خلیفه ثانی، (عمروعاص) مامور شد كه مصر را اشغال كند و او رفت و ممفیس راكه در ساحل رودخانه نیل قرار داشت محاصره كرد. شهر ممفیس دو قسمت بود و قسمتی در ساحل شرقی رودخانه نیل قرار داشت و قسمتی در ساحل غربی آن، و معلوم است محاصره شهری كه در دو طرف رودخانه قرار گرفته مشكل است و عمروعاص نمی توانست كه رودخانه نیل را به كلی ببندد برای این كه خود او بایستی از راه آن رودخانه خواربار و اسلحه و نیروی امدادی دریافت كند. تاریخ توضیح نمی دهد كه سردار اسلام چرا بعد از ورود به مصر، اول (اسكندریه) را كه در مصب رود نیل قرار گرفته بود مسخر نكرد و به سراغ ممفیس رفت و اگر او اول اسكندریه را كه در شمال مصر قرار گرفته بود مسخر می نمود بر شط نیل مسلط می شد. اما سردار اسلام مصمم به تسخیر ممفیس شد و مدت 9 ماه هر روز سردار مدافع شهر چند


نفر را از ممفیس بیرون می فرستاد و آن ها با سلحشوران عرب می جنگیدند و می كشتند یا كشته می شدند و اگر گرسنگی مردم شهر را از پا درنمی آورد جنگ ممفیس ممكن بود كه سال ها طول بكشد همان گونه كه جنگ (تروا) در آسیای صغیر و جنگ (صور) در سوریه، سال ها طول كشید. وضع جنگ ممفیس هنگامی كه عمروعاص درصدد برآمد كه اسكندریه واقع در شمال مصر را اشغال كند تكرار شد و جنگ اسكندریه به مناسبت رسم مخصوص اعراب به روایتی چهارده ماه به طول انجامید تا این كه سپاه اسلام آن شهر را گشود و عمروعاص متهم شده كه بعد از گشودن اسكندریه كتابخانه آن شهر را كه هفتصد هزار كتاب در آن بود آتش زد و از بین برد و آن كار را بدون گرفتن اجازه از خلیفه ثانی كرد و بعضی می گویند كه ضرورت جنگی سردار اسلام را واداشت كه كتابخانه اسكندریه را آتش بزند و از بین ببرد چون كتابخانه اسكندریه شهری بود واقع در شهر اسكندریه و دارای حصار و برج و یك نوع دژ به شمار می آمد و وقتی قشون اعراب وارد اسكندریه شد، مدافعین به كتابخانه رفتند و در آنجا مقاومت كردند و عمروعاص مجبور شد برای این كه مقاومت آن ها را از بین ببرد آنجا را ویران كند و بسوزاند و همین مرد است كه بعد از غلبه بر ممفیس شهر (فسطاط) را در آنجا بنا كرد [1] .

عبدالله بن عمیر كلبی خود را آماده كرده بود كه به سپاه بین النهرین حمله ور شود كه مردی سیاه پوست سوار بر اسب از آن سپاه خارج شد و با حركت قدم اسب، به عبدالله بن عمیر كلبی نزدیك گردید. او هم غلام بود و نمی توانست رجز بخواند. وی نیز یكی از غلامان حاكم عراقین به شمار می آمد و از صاحب خود اجازه گرفته بود كه با سپاه بین النهرین برود و در جنگ شركت نماید و عبیدالله بن زیاد هم اجازه داد كه وی در جنگ شركت كند. عبدالله بن عمیر كلبی وقتی دید برای مرتبه دوم یك غلام به جنگ او می آمد از وی پرسید تو كیستی. مرد سیاه پوست گفت اسم من سالم است. عبدالله پرسید از كدام قبیله می باشی. آن مرد جواب داد من از امت خدا هستم یعنی قبیله ای ندارم. عبدالله بن عمیر كلبی كه دانست آن مرد غلام می باشد پرسید آیا مولای تو، عمر بن سعد است. مرد سیاه پوست گفت نه و مولای من عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین است. عبدالله بن عمیر كلبی تصور كرد كه آن مرد غلام عمر بن سعد فرمانده سپاه است و خواست بگوید چرا خود عمر بن سعد به جنگ من نمی آید و غلامان خود را


به جنگ می فرستد ولی وقتی فهمید كه آن مرد غلام عبیدالله بن زیاد است و مولایش در آنجا نیست نام عمر بن سعد را نبرد و در عوض گفت آیا مولای تو امر كرد كه یسار و تو به جنگ حسین (ع) بیائید. (سالم) گفت او به ما امر نكرد كه در جنگ شركت كنیم و ما داوطلب شركت در جنگ شدیم و حاكم عراقین هم اجازه داد. عبدالله بن عمیر گفت وای بر تو كه می گوئی از امت خدا هستی اما داوطلب می شوی كه با حسین بن علی بن ابی طالب (ع) به جنگی؟ سالم گفت حسین بن علی بر خلیفه خروج كرده و لذا واجب القتل است. در آن موقع بانگ اعتراض عمر بن سعد فرمانده سپاه بین النهرین برخاست كه چرا حرف می زنید و جنگ نمی كنید. در سیرك های روم قدیم اگر دو (گلادیاتور) به جای جنگ كردن حرف می زدند مورد اعتراض ناظم سیرك قرار می گرفتند و اگر بی درنگ مبادرت به جنگ نمی كردند ناظم سیرك آن دو را كه برده بودند از صحنه پیكار خارج می كرد و هر دو را تازیانه می زد كه چرا در میدان كارزار به جای این كه بجنگند حرف زده اند. امروز هم اگر دو بوكس باز در (رینگ) مسابقه به جای پیكار كردن حرف بزنند مورد اعتراض داور قرار می گیرند و اگر به حرف زدن ادامه بدهند فریاد اعتراض تماشاچیان بلند می شود چون آن ها پول داده اند تا این كه مسابقه بوكس را تماشا كنند و از مشاهده ضربات مشت كه مبادله می شود لذت ببرند در جنگ های اعراب بادیه نیز چنین بود و اعراب كه رجز را در میدان جنگ از واجبات می دانستند حرف زدن را تصویب نمی كردند. عبدالله بن عمیر كلبی رجز را خوانده بود و دیگر اجازه نداشت كه رجز بخواند. سالم هم به مناسبت این كه غلام بود رجز نمی خواند و لذا حرف زدن، مورد نداشت. بر اثر بانگ اعتراض فرمانده سپاه بین النهرین دو همآورد صحبت را ترك كردند و سالم كه دست بر قبضه شمشیر داشت تیغ خود را از غلاف كشید و عبدالله بن عمیر كلبی اسب را به حركت درآورد.

سالم مثل عبدالله بن عمیر كلبی اسبی حساس داشت. اسب های اعراب كوچك و كم ارتفاع اما سریع و بخصوص با نفس بودند.

اسب از ایران به عربستان رفت ولی در آن جا شاید به علت هوای گرم و خشك صحرای عربستان نژادی مخصوص از اسب پرورش یافت كه كوچك لیكن با نفس بود و همین نژاد است كه به اسم عربی خوانده می شود. دو همآورد با شمشیرهای آخته، در میدان كارزار به حركت درآمدند. در جنوب آن میدان سپاه بین النهرین قرار داشت و حسین (ع) و سربازانش در شمال میدان، تماشاچی صحنه پیكار بودند و در قفای آنها به فاصله یك میدان، خیمه های كاروان حسین (ع) دیده می شد. در لحظه اول كه سالم به حركت درآمد آن هائی كه تماشاچی بودند متوجه شدند كه اسب او مانند اسب عبدالله بن عمیر كلبی سریع و فرمانبردار و حساس است. در چهره مرد سیاه پوست اثری از هیجان دیده نمی شد چون هیجان درونی سیاه پوستان روی چهره آن ها نقش نمی بندد و فقط در چشمانشان منعكس می شود. ولی تماشاچیان به مناسبت بعد مسافت نمی توانستند چشم های سالم را ببینند. در عوض آثار هیجان عبدالله بن عمیر كلبی در چهره او به نظر می رسید و در آن جا كه صورتش مو نداشت، چهره، از هیجان درونی گلگون شده بود. اولین مرتبه


كه عبدالله بن عمیر كلبی فرصت بدست آورد و شمشیرش را به طرف سالم انداخت با تیغ مرد سیاه پوست تصادم كرد و صدای برخورد دو شمشیر در میدان جنگ پیچید و دو سوار بعد از تصادم دو شمشیر از كنار هم گذشتند و دور دیگر وقتی به هم رسیدند شمشیر سالم به سوی عبدالله بن عمیر كلبی پرتاب گردید و به ران راست او اصابت كرد بدون این كه زخمی بزرگ به وجود بیاورد. ولی خون از ران عبدالله خارج شد و از دور دیدند كه شكم اسب او گلگون شده است. عبدالله بن عمیر بدون این كه به زخم خود توجه نماید بعد از گذشتن از مقابل سالم شمشیر خود را در حال تاخت غلاف كرد و نیم دایره ای را پیمود و به حسین (ع) و سربازانش نزدیك شد و با این كه اسب او با حد اعلای سرعت چهار نعل حركت می كرد همین كه عبدالله قدری عنان را كشید اسب توقف نمود. عبدالله بن عمیر گفت یك نیزه به من بدهید. (نعیم بن عجلان انصاری) یكی از سربازان حسین (ع) كه نیزه ای از چوب خیزران در دست داشت آن را به دست عبدالله بن عمیر كلبی داد. آن نیزه از عربستان آورده شده بود و بهتر از نیزه هائی به شمار می آمد كه در بین النهرین می ساختند. عرب ها برای ساختن نیزه چوب خیزران را به كار می بردند. در بین النهرین هم خیزران در مصب دو رودخانه فرات و دجله جود داشت اما خیزران مصب آن دو رودخانه به بلندی خیزران های عربستان نمی شد.

چون خیزرانی كه در عربستان به دست می آمد طولانی تر و هم قطورتر از خیزران بین النهرین بود و اعراب از ازمنه قدیم با آن چوب نیزه می ساختند. خیزران در سواحل دریای قلزم می روئید ولی نه در همه جای آن سواحل، و مرجان، كمتر مجال می داد كه خیزران در سواحل دریای قلزم رشد نماید.

اما در آن جا كه خیزران می روئید شباهت به بهترین خیزران های افریقا داشت. در عربستان برای ساختن نیزه چوبی بهتر از چوب خیزران به دست نمی آمد و آن چوب محكم بود و قابل ارتجاع و سنگین ولی نه به آن وزن كه دست و بازو را ناراحت كند.

عبدالله عمیر بعد از این كه نیزه را از نعیم بن عجلان انصاری گرفت به اسب ركاب كشید و اسب بدون كوچكترین ناراحتی چهار نعل سریع را شروع كرد. عبدالله بن عمیر كه كمر نیزه را گرفته بود در حال تاخت دوبار نیزه را اطراف سر گردانید. بعد انتهای نیزه را بدست گرفت و پیكان آن را مقابل خود قرار داد به طوری كه نیزه به موازات زمین قرار گرفت و با سرعت زیاد به سوی سالم رفت. حركت عبدالله بن عمیر برای سالم خطرناك بود و اگر نیزه به او اصابت می كرد به هلاكت می رسید. چون نیروی ناشی از حركت اسب نیزه را با انرژی زیاد در شكم یا سینه سالم فرومی برد و پیكان نیزه از پشت سالم خارج می شد و آن مرد به هلاكت می رسید. سالم برای این كه خود را از خطر نیزه عبدالله بن عمیر حفظ كند بایستی آن قدر چابك باشد كه بتواند چوب خیزران نیزه عبدالله را با یك ضربت شمشیر قطع نماید و خیزران چوبی است محكم از اوتار متراكم، و خیلی باریك و شباهت به یك (كابل) گیاهی دارد كه با صدها سیم باریك آن را بافته باشند و به قدری اوتار گیاهی چوب خیزران باریك است كه به چشم نمی رسد و اگر چوب خیزران ضخیم باشد نمی توان با یك ضربت شمشیر آن را قطع كرد. اگر چوب خیزران


نیزه باریك هم باشد قطع آن با یك ضربت شمشیر احتیاج به سرعت عمل و چابكی دارد. چون نیزه عبدالله عمیر بخط مستقیم متوجه شكم یا سینه سالم بود و او نمی توانست با شمشیر خود چوب نیزه را قطع نماید مگر موقعی كه نیزه با شمشیررس او می رسید و در آن موقع پیكان نیزه با شكم یا سینه اش بیش از دو متر به (مقیاس امروزی) فاصله نداشت. اما اسب عبدالله بن عمیر با سرعت زیاد حركت می كرد. اگر فرض كنیم كه سرعت حركت اسب عبدالله ساعتی شصت كیلومتر بوده (كه سرعت اسب های عربی در چهار نعل سریع این اندازه است) اسب در هر ثانیه بیش از شانزده متر را طی می كرده است. لذا دو متر فاصله كه بین پیكان نیزه عبدالله عمیر و شكم یا سینه سالم وجود داشت در ظرف مدتی كمتر از یك هشتم ثانیه پیموده می شد و سالم بایستی قبل از این كه یك هشتم ثانیه منقضی شود با یك ضربت شمشیر چوب نیزه عبدالله بن عمیر را قطع كند وگرنه به قتل می رسید. نیزه در جنگ های قدیم برای سوار یا پیاده سلاحی بود موثر مشروط بر این كه حریف نیزه نداشته باشد. چون مرد نیزه دار، چه پیاده، چه سوار، می توانست از راه دور خصم را به قتل برساند یا مجروح كند بدون این كه خود در معرض خطر قرار بگیرد. وقتی یك نیزه دار با یك شمشیردار می جنگید، نیزه دار می توانست سلاح خود را به دشمن برساند ولی دشمن قادر نبود كه با شمشیر خود به نیزه دار آسیبی وارد بیاورد. قطع نیزه با یك ضربت شمشیر، هنگامی كه آن نیزه در دست یك سوار بود و مدافع نیزه نداشت كاری دشوار به شمار می آمد و به همین جهت اكثر مدافعین ترجیح می دادند كه از مسیر نیزه دور شوند و به امید قطع چوب نیزه با شمشیر خود را به هلاكت نرسانند. سالم نیز همان روش را پیش گرفت و وقتی دید كه عبدالله بن عمیر به سوی او می آید عنان اسب را متوجه چپ كرد و از مسیر نیزه آن مرد سالخورده دور شد. عبدالله بن عمیر پیش بنی می كرد كه سالم از مسیر نیزه دور خواهد شد و همین كه سالم منحرف گردید عبدالله بن عمیر اسب را متوقف كرد و لحظه ای دیگر به طرف سالم رفت. از آن به بعد بین عبدالله بن عمیر و سالم جنگی شروع شد كه ممكن بود تا موقعی كه اسب هایشان نفس داشتند طول بكشد. عبدالله بن عمیر می دانست كه هر بار كه به سالم نزدیك شود (اگر بتواند) آن مرد از سینه و شكم خود محافظت می كند برای این كه نیزه به سوی شكم یا سینه اش دراز می شود. لذا عبدالله درصدد برآمد كه پای او را هدف نیزه خود قرار بدهد و در حالی كه در تعقیب سالم بود بانك زد ای مرد سیاه پوست تنگ اسبت باز شده است و سالم به قدر یك لحظه عنان اسب را كشید و خم شد كه تنگ اسب خود را كه تصور می كرد باز شده است ببیند. همان یك لحظه برای عبدالله بن عمیر كفایت كرد و چون در كنار سالم اسب می تاخت نتوانست كه پشت او را هدف قرار بدهد و پیكان نیزه او در ران سالم فرورفت و ضربت آن قدر شدید بود كه تمام پیكان نیزه از ران خارج شد. عبدالله بن عمیر بود نتوانست نیزه خود را از ران سالم خارج نماید و چون نیزه در دست عبدالله بن عمیر بود طوری بر ران سالم فشار آورد كه آن مرد از اسب بر زمین افتاد و اسب بدون صاحب او، راه اردوی عمر بن سعد را پیش گرفت. اگر چوب نیزه استحكام نداشت می شكست. اما چون از خیزران بود نشكست و از دست عبدالله بن عمیر خارج گردید. وقتی سالم


از اسب بر زمین افتاد نه فقط حسین (ع) و سربازانش بانگ برآوردند بلكه سربازان عمر بن سعد هم فریاد زدند. در جنگ اعراب بادیه قهرمانان از پا درآمده، چون گوسفندی كه دست ها و پاهایش را بسته باشند در اختیار قهرمان فاتح بود و از این حیث، شباهتی زیاد بین جنگ تن به تن اعراب بادیه و نبرد گلادیاتورها در سیرك (روم) وجود داشت. با این تفاوت كه در سیرك روم وقتی گلادیاتور فاتح پای خود را روی سینه یا پشت گلادیاتور مغلوب می گذاشت رو به سوی جایگاه امپراطور روم می كرد و با نگاه از او استعلام می نمود كه آیا مرد مغلوب را به قتل برساند یا نه؟ اگر دست امپراطور روم بلند می شد علامت بخشایش بود و قهرمان فاتح پای خود را از روی سینه یا پشت گلادیاتور مغلوب برمی داشت و ناظم سیرك اجازه می داد كه غالب و مغلوب از میدان خارج شوند و بروند و غذا بخورند. و گلادیاتورها می رفتند و غذای خود را كه همواره شكنبه گوسفند یا گاو بود می خوردند زیرا آن ها اهلیت روم را نداشتند تا این كه به هزینه بودجه كشور، روتی (كباب تنوری) بخورند و شراب بنوشند. اما دست امپراطور روم برای بخشایش گلادیاتور مغلوب كمتر بلند می شد برای این كه او هم مثل اتباع خود رومی بود و احتیاج به دیدن مناظر خون ریزی داشت و لذا بدون این كه دست خود را بلند كند صحنه سیرك را می نگریست و گاهی حتی آن قدر اعتنا نمی كرد كه نظر به گلادیاتورهای غالب و مغلوب بیندازد. مرد فاتح چند لحظه برای دریافت علامت امپراطور روم صبر می كرد و چون علامتی از او دریافت نمی نمود كارد را از غلاف می كشید و خم می شد و گلوی گلادیاتور مغلوب را می برید. اما در جنگ های تن به تن اعراب بادیه، آن كس كه فاتح می شد، مجبور نبود كه از سردار سپاه خود اجازه بگیرد و می توانست بدون مراجعه به این و آن، مرد مغلوب را به قتل برساند. اعراب بادیه وقتی می خواستند كه همنورد مغلوب را به قتل برسانند ترجیح می دادند كه سرش را از بدن جدا نمایند و سر بریده به قهرمان فاتح تعلق داشت و هنگامی كه قهرمان فاتح سر از بدن سلحشور مغلوب جدا می كرد كسی مزاحم وی نمی گردید و او را به حال، خود می گذاشتند كه هر چه می خواهد با همنورد مغلوب بكند. اما در آن روز عبدالله بن عمیر كلبی درصدد برنیامد كه سر از بدن سالم جدا كند. وقتی عنان اسب را كشید و قدم بر زمین نهاد عمر بن سعد و سرابازانش تصور كردند كه او می خواهد سر از بدن سالم جدا نماید. ولی عبدالله بن عمیر به همین اكتفا كرد كه نیزه را كه نظیرش در بین النهرین بدست نمی آمد و به نعیم بن عجلان انصاری تعلق داشت از ران سالم خارج نماید و بعد از این كه نیزه را بدست آورد سوار شد و راه كاروان حسین (ع) را پیش گرفت تا نیزه را به صاحبش بدهد.

وقتی عبدالله عمیر با نیزه مراجعت كرد در اردوی عمر بن سعد همه تصور كردند كه وی از میدان جنگ خارج گردید. ولی او همین كه نیزه را به صاحبش داد مراجعت كرد. طوری عبدالله بن عمیر به سرعت مراجعت نمود كه حسین (ع) و سربازانش فرصت نكردند كه به او برای پیروزی دوم تبریك بگویند. ولی نه آن گونه تبریك كه امروز به قهرمانان فاتح ابراز می شود. بلكه یك تحسین ساده بدون ابراز احساسات زیاد. علت این


كه عبدالله عمیر سر از بدن سالم جدا نكرد به خوبی بر ما معلوم نیست ولی بیشتر جنگجویان عرب، سر از بدن غلامان سیاه پوست جدا نمی كردند. زیرا به غنیمت بدن سر بریده یك غلام سیاه پوست، افتخاری عاید قهرمان فاتح نمی كرد و همچنین از پا درآوردن یك غلام كه نام اجداد خود را نمی دانست و نمی توانست رجز بخواند یك كار برجسته نبود. عبدالله عمیر بعد از مراجعت به میدان رو به طرف جنوب یعنی اردوی بین النهرین ایستاد و همآورد خواست. در مورد این كه عبدالله بن عمیر آیا به جنگ ادامه داد یا این كه مراجعت كرد دو روایت مغایر موجود است. بر طبق یك روایت عبدالله بن عمیر كلبی بعد از این كه همآورد خواست و كسی به جنگش نیامد به سپاه بین النهرین حمله ور گردید. بر طبق روایت دیگر پس از این كه مشاهده كرد كسی به جنگش نمی آید مراجعت نمود و به سربازان حسین پیوست. روایت دوم این مسئله را به وجود می آورد كه عبدالله بن عمیر كلبی بعد از این كه همآورد خواست و كسی حاضر نشد با او بجنگد چرا مراجعت كرد؟ چون وقتی كسی از سپاه حریف همآورد می خواست و به جنگش نمی آمدند خود را به آن سپاه میزد یعنی به تنهائی به یك قشون حمله ور می گردید كه در آن صورت به احتمال نزدیك به یقین به قتل می رسید. زیرا وقتی كسی از سپاه حریف، مرد جنگ می خواست و كسی به جنگ او نمی آمد این مفهوم را می رساند كه از وی می ترسند و مردی كه همآورد خواسته بود، به ظاهر، می اندیشید كه سربازان سپاه خصم موش هستند نه مرد كارزار. چون اگر نمی ترسیدند یكی از آن ها به جنگ وی می آمد و كسی كه به جنگش نیامده اند برای این كه به سپاه خصم ثابت كند كه برتر از آن می باشد و از یك عده ترسو بیم ندارد، مبادرت به حمله می كرد و به قتل می رسید. عقل ما امروز این گونه جنگ را نمی پذیرد.

ما این نوع پیكار را یك عمل منطقی نمی بینیم چون فكر می كنیم كه در جنگ باید شانس موفقیت را در نظر گرفت. اما در زندگی عرب بادیه آن نوع جنگ كردن، منطقی بود و این طور تصور می كردند كه چون در سپاه خصم مردی نیست كه به جنگ او بیاید لذا آن هائی كه مقابل وی قرار گرفته اند موش هستند نه مرد سلحشور و او با یك حمله می تواند آن سپاه را متلاشی نماید. در نتیجه به قتل می رسید برای این كه او را در بر می گرفتند و پس از این كه وسط سربازان خصم قرار می گرفت از عقب و راست و چپ هم ضربت هائی بر او وارد می آمد. وی هر قدر دلیر و چابك بود فقط می توانست در قبال ضربت هائی كه از جلو بر او وارد می آوردند دفاع كند و ضربات عقب و چپ و راست را نمی دید. اگر دارای كاسك و جوشن و ران بند و ساق بند بود، بیشتر می توانست وسط سربازان خصم پایداری نماید و سلیح جنگ تا چند دقیقه وی را زنده نگاه می داشت. در غیر آن صورت در دقیقه اول یا دوم از پا درمی آمد. اعراب قومی كم بضاعت بودند و اكثر آن ها توانائی خرید جوشن و كاسط را نداشتند. و آنهائی كه می خواستند در جنگ وسیله محافظت داشته باشند زره می پوشیدند و از زمان خلیفه دوم كه وضع مالی حكومت عرب خوب شد زره را آن حكومت به سربازان می داد ولی پوشیدن زره در جنگ اجباری نبود برای این كه بعضی از سربازان نمی توانستند زره بپوشند و وزن آن، و حرارتی كه در تابستان در


بدن ایجاد می كرد آن ها را ناراحت می نمود. اما یك مرد زره پوشیده هم وقتی با یك سپاه می جنگید در مدتی كم به قتل می رسید و اسبش را در لحظه های اول می كشتند و پیاده اش می كردند و با گرز یا تیر زین به هلاكتش می رسانیدند. ولی مرد سلحشور با این كه می دانست كشته می شود به سپاه خصم حمله ور می گردید تا این كه ثابت نماید كه از یك ارتش باك ندارد و سربازان خصم را به چیزی نمی شمارد.

عبدالله بن عمیر كلبی بعد از این كه دید كسی به جنگش نمی آید اسب را برانگیخت و به طرف سپاه بین النهرین رفت و مبادرت به حمله كرد. مورخین اسلامی نوشته اند كه او بعد از آن حمله مراجعت كرد و به سربازان حسین (ع) پیوست و قبول این موضوع از لحاظ عقلائی مشكل است. چون مردی كه به تنهائی به یك سپاه حمله ور می شد به قتل می رسید و نمی توانست به سپاه خود برگردد. از طرفی مورخین اسلامی نوشته اند كه در آن روز، اولین كسی كه از كاروان حسین در كربلا كشته شد علی بن حر بن ریاحی بوده است و حر بن ریاحی قبل از این كه خود به جنگ برود پسر نوجوانش علی را به جنگ فرستاد. چون عبدالله بن عمیر كلبی اولین مقتول كاوران حسین (ع) در روز دهم محرم نیست باید بعد از حمله به سپاه بین النهرین مراجعت كرده باشد و یك مورخ نمی تواند این موضوع را بپذیرذ و فكر می كند كه اگر عبدالله بن عمیر كلبی تنها به سپاه بین النهرین حمله ور می گردید به قتل می رسید و به نظر او روایت دیگر مشعر بر این كه آن مرد بعد از، از پا در آمدن (سالم) مراجعت كرد و به سربازان حسین (ع) پیوست بیشتر قابل قبول است و لو این ایراد وجود داشته باشد كه وی بایستی به سپاه بین النهرین حمله ور می گردید و حمله نكردن او به آن سپاه برای وی تولید سرشكستگی می كرده است در صورتی كه بعد از حمله و كشته شدن با افتخار زندگی را وداع می گفت.

در هر حال بعد از این كه عبدالله بن عمیر كلبی بعد از حمله به سپاه بین النهرین یا بدون حمله به آن سپاه مراجعت كرد سواری به اسم (قیس بن جرازدی) از سپاه بین النهرین وارد میدان گردید.


[1] فسطاط در زبان عربي دو نوع تلفظ مي شود يكي با ضم حرف (ف) بر وزن سقراط و ديگري با كسر حرف (ف) بر وزن (اسقاط) و جمع اين كلمه در زبان عربي (فساطيط) است و در آغاز به (خيمه) اطلاق مي شد ولي بعد از اين كه عمروعاص شهر فسطاط را نزديك شهر امروزي قاهره بنا كرد و آنجا را پايتخت مصر نمود اسم آن شهر شد و هر وقت نام فسطاط را مي بردند ديگر كسي آن را خيمه نمي دانست بلكه مي فهميدند كه منظور گوينده پايتخت مصر است و در تواريخ سابق اروپا فسطاط را (قاهره قديم) خوانده اند اما بايد متذكر شد كه قاهره را خليفه فاطمي بنا نهاد و مكان شهر قاهره هم با فسطاط فرق دارد - مترجم.